چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره می کند آینه ی جمال منپیر شده ام ...
نه شوخی نمی کنم ، به راستی پیر شده ام . آنقدر پیر شده ام که گمان می کنم خطوط چهره ام از دست شمارش به دور افتاده اند . دست هایم پینه بسته اند . حتی هنگامی که مضراب های سنتور را بر تارهای زرد و سفیدش می نوازم ، به خوبی گلایه های سیم ها را می شنوم که : هی جوان ، سخت و زمخت می زنی ، زجه ی ما را نوازشی کافیست . اما چه کنم ؟ دست هایم سنگین شده اند درست همانند قلمم . اما چه کنم ؟ که مضراب ها از دستم فرار می کنند ، همانگونه که کاغذها ...
پیر شده ام ، نه به قامت مردان صد ساله که به درازنای عمر نوح . خطوط چهره ام شاید ، جای میله های قفس باشد ، ضرب در تمام ثانیه های عمرم .
جوانیم را اما ارزان به دست نیاورده بودم که اینگونه عجولانه و ناصبورانه از من گرفتند . مادر می گوید : (( سکوت کرده ای ... می ترسم صدایت را فراموش کنم . ))
می گویم : (( ساکت کرده اندمان ... اما مبادا صدایم را فراموش کنی که اگر تو هم فراموشش کنی ، دیگر چه کسی به یادش خواهد آورد ؟ ))
دلم برای خودم می سوزد . صادقانه بگویم تاسف می خورم که چرا ... می فهمم . کاش سرخوش بودم به بازی مزخرف روزگار . کاش چیزی و جایی بود که می توانستم حتی برای یک لحظه هم که شده پاک کنم این ذهن نفرین شده را از هر چه طلسم بدشگون این چرخ است .
آنچنان همه جا را آلودگی این شهر در بر گرفته که دیگر تفاوتی بین پرهای زیبای طوطیان و پرهای سیاه زاغان نمانده است . برف هم خاکستری شده است . و تنها چیزی که برق می زند ، سنگهای مرمر سفید گورستان هاست که بی روح می درخشند .
پیر شده ام . نه تنها چهره ام که تمام زوایای قلبم شکسته شده اند .
مانده ام این جاده ی تنهایی را با کدام امید باید به انتها برسانم . با کدام روزنه ای از روشنایی شمعی نیم سوز ؟
مادر می گوید : (( گرفته ای ... شور و حال جوانیت کو ؟ ))
کدام شور و حال ؟ کدام جوانی مادرم ؟
................................................................................
پ . ن : عکس از محسن ابراهیمی .
پ . ن 2 : احساس می کنم قلمم رو به تکرار رفته و به طبع رو به زوال . احتمالا چند وقتی چیزی ننویسم .
پ . ن آخر : این متن بعد از کامنتی که برای مسیح علی نژاد نوشتم به ذهنم اومد و نوشتم
نوشته شده توسط طه ولی زاده در دوشنبه 86/11/22 و ساعت 1:18 صبح |
نظرات دیگران()